loading...
خنده در حد مرگ
Admin بازدید : 81 جمعه 05 مهر 1392 نظرات (1)

باغبانی رفت در باغ خود

دید دزدی میخورد انگور هی

 

«شانی» و «بی دانه» را با «عسگری»

می دهد دایم فرو با زور هی !

 

گفت : « میدانی حلاله یا حرام

این همه انگور ای مغرور هی » ؟!

 

گفت : « میباشم عزیز و جان من

از حرام و از حلالش دور هی !

 

می خورم من از برای خاصیت !

چون شغال میوه خوار و دور هی » !

 

پس گرفت او را در آنجا باغبان

زد شبیه دنبک و زنبور هی !

 

دست دزدان وطن دوستان

قطع باید کرد با ساطور هی !


***** 


باد آمد و بوی عنبر آورد

بقاله چاقاله نوبر آورد !

 

پیچید به باغ بوی یونجه !

ازشوق الاغ پر درآورد !

 

میخواست پسر ، حسن میکانیک

بی چاره زنش که دختر آورد !

 

شک نیست که این گرانی امروز

از مردم ما پدر درآورد !

 

این مهریه ها عجب بلایی

روی سر تاس شوهر آورد !

 

شد پیر ، زن حسنعلی خان

یک خانم خوب دیگر آورد !

 

چون دید خزان خوشند ، بلبل !

پس روی به سر عرعر آورد !!!

 

سعدی که شراب عشق خورده

لب رابه لبان دلبر آورد !

 

زد مشت به زیر گوش سعدی

از کوچه دوتا دلاور آورد ،

 

سعدی کتک مفصلی خورد

فریاد به آسمان بر آورد !!!

ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط عليرضاجليل زاده در تاریخ 1393/07/14 و 18:47 دقیقه ارسال شده است

سلام هادي مطالبت عالين


کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    کدوم یک از نطالب رو بیشتر دوست دارید ؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 16
  • کل نظرات : 17
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 2
  • آی پی امروز : 5
  • آی پی دیروز : 5
  • بازدید امروز : 7
  • باردید دیروز : 6
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 28
  • بازدید ماه : 21
  • بازدید سال : 295
  • بازدید کلی : 5,140